لبخونی

ساخت وبلاگ
صفحه پنجهر چه به محل نزدیک می شد . فردیکه در ست درهمان نقطه افتادن نعش . روی زمین نشسته و بادو دست بر سرمی کوبید وزار میزد درچشم زاراحمد پررنگتر و سایر مسافران هم متوجه و به سمت صحنه حرکت می کردندمسافران اطراف فرد گریان جمع و سعی در مهار او داشته و تشنه کشف علت این سوگواری او بودند .پس از کشو واکش بسیار . توفیقی نصیب و آرامش نسبی حاکم و مرد درحالیکه هق هق می کرد با اصرار همه . از جمله زار احمد لب به سخن گشود .گفت : سی سال پیش در این نقطه این روستا من مردم ، البته به تصور کسی که اجازه نداد تا من بصورت قاچاقی سوار واگن باری شوم و با لگدی که به سینه ام زد مرا از واگن به پائین پرت کرد و من خونین و مالین بخاک غلطیدم و بیهوش و در درمانگاه چشم باز نموده و پس از بهبودی به بندر آفتاب که مقصدم بود رفته و همانجا خبردار شدم که آنکه مرا زد و دررفت در بندر آفتاب خودرا در دریا غرق کرده و برای جنایتی که نکرده بود . خود را مجازات کردزار احمد با لبخند شروع و با قهقه ادامه و هر لحظه خنده اش تشدید و همه را از مرد عزادار منحرف و به سمت خود جلب کردآنقدر خندید تا قالب تهی کرد . مردهیچکس نفهمید زاراحمد چرا مرد . آنهم از شدت خنده .غلامرضا قبه -۱۴۰۱/۳/۱۵ لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 19 مرداد 1401 ساعت: 6:26

⁃ الو آقا مختار ؟⁃ مختاری هستم . شما⁃ جوهری هستم⁃ امرتون ؟⁃ والا امروز صبح دم چهارراه گربه ای منتظر کسی وایساده بودم چشمم به مغازه شما افتاد . دیدم ۶ ساله بقالی را افتتاح کرده اید و من یکبار هم باشما هم کلام نشدم . تلفنتون را از روی شیشه مغازه نوشتم . خدا بیامرزه مختار بقال را . اون موقع که دکانتون دم خلجا بود من مشتری پروپاقرص آقات بودم و لی تو این ۶ سال سراغی از پسرش نگرفتم⁃ ببخشید شما همانید که توی کوچه زرگرباشی اون ساختمون ۶ واحدی را دارید ؟ البته من شما را ندیدم اما آقای دکتر . پسر بزرگتون که طبقه دوم ساختمان می شینه و معمار باشی پسردومتون که طبقه سوم میشینه . و ۲ تا داماتتون که توی طبقات چهارم و پنجم می شینند که خدا حفظشون کنه . بعض شما نباشند آدمهای شریفیند و همسر سابقتون که با شوهر جدیدش طبقه ششم می شینه . همه و همه از مشتریهای خوب مغازه ما هستند⁃ خب اخوی ها چطورند . مشد حسین خوبه ؟ هنوز چپق می کشه ؟ آبجی ربابه عروس شد ایشالا ؟ ۲ تا عموها سربراه شدند ؟ خدا آقا تون را بیامرزه . خیلی نگران آخرو عاقبت اونا بود . راستی بالاخره از دست نامادری خلاص شدید ؟ کار آقاتون با اون نزولخور لعنتی به کجا کشید ؟ ازش خلاص شدید ؟ خدا عمه تونم بیامرزه . همیشه به من نصیحت می کرد که بزرگ شدم . چشم به مال مردم نبندم . با رفیق ناباب نچرخم . ای بابا چه زود گذشت . همه به رحمت خدا رفتند و ما موندیم و دنیای بی مروتراستی هنوز خانه پدری می شینید یا جا بحاشدید ؟ . حیف اون خونه بود . کاشگی نگهشداشته باشید . هم بزرگ و بود و هم محکم .قدیمی بود اما با اون دار و درخت و دل بازی .خیلی شاهانه بود . اما خوب شاید توی ارث ومیراث ناچار شده اید که بفروشیدش . تنتونسالم باشه . مال ومنال خیلی مهم نیست .راستی آقاتون لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 19 مرداد 1401 ساعت: 6:26

با با ساکت شو . هی یکدم زده زیر آواز . نه اینکه صدای خوبی هم داری !*- دیس _. اگه نخونم پس چیکار کنم ؟ . دارم دق میکنم*- دیگ - . حالا مگه چی شده ؟ مام وضع تورا داریم اما ساکتیم *- سطل برنج - . اگه دیس خیلی ناراحته پس من باید چی بگم ؟ هردفعه حداکثر یک ساعت                        برنج ، اونم پخته توش میریختند درحالیکه من همیشه تاگلوم پر برنج بودم*- ماهیتابه - سر به سرش نگذارید ، بالاخره ابهتی داشته . آخه آخرین ظرفی بوده که میرفته توی                     سفره . خب مام وقتی روغن و پیاز را توی دلمون سرخ می کردند و بعد  گوشت چرخ                   کرده را اضافه میکردند حال خوشی داشتیم که مدتهاست دیگه خبری نیست*- یخچال - چرا منو نمیگید ؟ گوشت چرخ کرده . گوشت خورشتی . مرغ . تخم مرغ . ماهی . میوه                      سبزی . انواع ترشیجات . انواع سس ها و بنشن ها و چیزهای دیگه تو دلم نگه                     میداشتم  اما حالا چی ؟ اگه نوه کسی درم را باز کنه که پدر بزرگش خیلی خجالت                     می کشه *- لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 19 مرداد 1401 ساعت: 6:26

مغز گردو برا فندق سوسه اومدگفت : بی خاصیتِ پوست لاک پشتیفندق پیش پسته ، درد دل می کردازمغز گردو گلایه ، اتهام وارده به خودش را باز گوهی پُک میزد به قلیان ، به قَلَیان اومده بود لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 23:14


برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )

گفت برم دیدن عید

دیداری مفید

براتشکر

ازاون بابا

که درخت هاراکَنده

لبخونی...
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 2 آبان 1398 ساعت: 8:41

برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )اون باباهه  ، توی روزنامه آگهی زد « پرستو استخدام می کنیم »اما نگفت برای چکاریهیچ پرستوئی مراجعه نکرد ، فرم پُرنکرداون باباهه   فکر کرد بی وقت آگهی کرده لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 2 آبان 1398 ساعت: 8:41

برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )لاری ازلارستانجانی ازجان ئستانطبری از توبره سراکلی قلک داشتند ، چند ده تا واندیکلأ به تخم لاری آویزون ، باحق انتقال به هیچکس بغیر طبری لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 2 آبان 1398 ساعت: 8:41

 برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )خیلی خیلی قبلتوی اون محله بزرگه  ، صفدر هم زندگی می کردازبسکه بد بود ، صفدر زالو می گفتندشانگشت نشون بود ، آخه تک بودهمسایه ها حتی ازکنارشم رد نمی شدند لبخونی...ادامه مطلب
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 2 آبان 1398 ساعت: 8:41

برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )

روزبیستم بود

گروه گروه اومدند توخیابون

سروعده

فراخوان ازروزهای قبل

توی فضای شیشه ای

لبخونی...
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 119 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 21:20

برای کتاب لبخونی - چهارم - ( گردآوری )

اقای اصولی فقط یکی رافاسدمیدونست

فاسد مالی

هروقت راجع به افرادغیراون یکی حرف می شد

جذاب نبود ، بعضأ آتش بس میداد

اول بار ، وقتی اون یکی مستاجریه دکون بود

لبخونی...
ما را در سایت لبخونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : labkhounia بازدید : 132 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 21:20